فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
فونت زيبا ساز
عشق بی نظیر من
به وبلاگ 13731121 خوش اومدین
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 

 

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 زن غضنفربه شوهرش میگه بروجبهه هرکس میره کولرمیدن

 

 

غضنفرمیره شهید میشه شب میاد خواب زنش میگه خیالت راحت شد !

 

 

خنک شدی

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 حیف نون تو جبهه محاصره ميشه تفنگشو ميندازه زمين

 

 

ميگه من ديگه بازي نمي كنم!

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 28 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

پدر به دخترش میگه:دخترم میخوای شوهر کنی یا درس بخونی؟

 

 

دختر: بابا درسم بخونم حتما مردود میشم

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 همونجاهاست” چیست ؟ سر راست ترین آدرسِ مامان ها ، وقتی چیزیو پیدا

نمیکنی !

                                          

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

حیف نون تو جبهه محاصره ميشه تفنگشو ميندازه زمين ميگه من ديگه بازي

 

نمي كنم

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, توسط سجاد |

 لب آدم هیچ وقت تبخال نمیزنه مگه این که ۲۴ ساعت بعدش

 

عروسی یا مهمونی دعوت باشی…!

 

 

 

 

                                                

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو.مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

  

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 
 
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه 
سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

 

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 21 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

 

اگه گفتی چی میخوام؟؟؟؟؟؟؟فکرکن بعدنظربده

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ شنبه 15 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

چشمانت آرامش من است ، لب هایت موجب تازگی روح من است

فقط به من بوسه بزن به لب و روحم که تنهام فقط یک بوسه عاشقانه و بی بهانه

I LOVE YOU

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

اگر ديدى جوونى ريش گذاشته........ بدون دوست دخترش تنهاش گذاشته

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

اجاق خاطره ها را روشن نگه ميدارم، تا هيچ وقت گرفتار سردي فاصله ها نشويم

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

همه چیز و همه کس را دوست بدار ،اما به هیچ کس و

هیچ چیز دل نسپار.

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط علی سلطانی |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

خدایش اینطوری بود حالو  روزم؟

خدایش حقمه اگه بسوزم؟

منو از دست حرفات خسته کردی

قلبي را قفل نكن وقتي كليدش را نداري

 

برای مشاهده کامل مطالب لطفاً به ادامه مطلب مراجعه کنید لطفاً نظر یادتون نره مرسی...

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com

ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

امام علی علیه السلام میفرمایند

 

تلاش کن تا دوستی را بیابی  که قلبی به وسعت دریا داشته باشد،در ان صورت برای وارد شدن به قلب او نیازی به کوچک کردن خود نداری.

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

برای مشاهده مطالب این عکس به ادامه مطلب برین پشیمون نمیشین ....


 

www.aryamahdi_net.loxblog.com

ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

گفتی برو! گفتم به چشم!این بود کلام آخرین.

گفتی خداحافظ تو!گفتم همین؟ گفتی همین!

گریه نکردم پیش تو با اینکه پرپر میزدم.

با خون دل از پیش تو رفتم من بازی عشق تو را شاهانه باختم مثل بازنده خوب مردانه باختم.

همه ثروت من سفره ی درویش نفسم بود که به تو شاهانه باختم.

لبخند آخرین من دروغ معصومانه بود برای پنهان کردن داغ دل ویرانه ام.

من مات مات از بازی شطرنج عشق می آمدم شاه مهره دل رفته بود

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط محمد لونی |

 

بزرگترین حماقت انسان در زندگی ، لبخند زدن به کسیه که ارزش لگدم نداره !

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط محمد لونی |

بزرگترین حماقت انسان در زندگی ، لبخند زدن به کسیه که ارزش لگدم نداره !

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط محمد لونی |

بزرگترین حماقت انسان در زندگی ، لبخند زدن به کسیه که ارزش لگدم نداره !

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط محمد لونی |

عشق با لبخند شروع میشه با بوسه شکوفا میشه با لبخند رشد می کنه با 110 تموم میشه

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ جمعه 14 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |
تو کیستی؟

هان

یادم آمد

تو همانی که روزی با پاهایت آمدی

و نماندی و رفتی
و من

من همانم

که روزی با دلم آمدم

و ماند م و ماند م و ماند م

13731121 = All Rights Reserved.2012

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط امیر قنبری |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com

ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط صادق نجمی |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com

ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط صادق نجمی |

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com

ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط مهدی کامیاب |

  عشق به معنای واقعی یعنی حلاک شدن به پای کسی که دوستت نداره

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

1- همیشه نسبت به هم مؤدب باشید، این کار بسیار آسان است و در کیفیت روابط تان تفاوت چشم گیری ایجاد می کند.

2- زمانی که برای نخستین بار همسرتان را دیدید و عاشقش شدید را به یاد بیاورید و نامه عاشقانه‌ای برایش بنویسید و طی آن جزئیات آن خاطره را برایش بازسازی نمایید.

3- داخل اتومبیل همسرتان یادداشتی بگذارید که روی آن نوشته شده : «عشق توست که چرخ های دنیا را می چرخاند».

 

4- وقتی در هوای سرد با هم قدم می زنید کت تان را درآورده و بر روی شانه هایش بیندازید.  

5- به او بگویید با تمام افرادی که تاکنون دیده اید تفاوت چشم گیری دارد. این موضوع در روابط تان تحوّل شگفت انگیزی به وجود خواهد آورد.

(یک زن خوب، الهام بخش مرد است. یک زن فوق العاده، نظر مرد را جلب می کند، یک زن زیبا، مرد را شیفته خود می کند. یک زن دل سوز، قلب مرد را می رباید...)

 

6- به پاس قدردانی از زحماتش، دستش را ببوسید.  

7- فکر کنید که دیگر محبوب تان را نخواهید دید و پس از آن نامه عاشقانه بلندبالایی برایش بنویسید و به او بگویید او و عشقش برای شما چه معنا و جایگاهی دارد.

 

8- در کمد لباس هایش عطر بپاشید.  

9- اگر دلتان می خواهد احساساتی برخورد کند، شما نیز با او احساساتی تر باشید.

10- زمان، دل های شکسته را درمان می کند!

11- به نقطه ضعف های همسرتان پی ببرید و زمانی که بین شما مشکلی پیش می آید، انگشت روی آنها نگذارید.

12- دفترچه ای از حوادث جالبی که برایتان رخ داده است درست کنید و زمانی که او نیاز به کمی تجدید روحیه و تفریح دارد آن را در اختیارش بگذارید.

13- همین امشب به هنگام صرف شام در دهان همسرتان لقمه بگذارید.

14- با او مانند یک انسان رفتار کنید نه یک شیء.

15- با او به عنوان مهم ترین شخصیت دنیا برخورد کنید.

(در صورتی که با افرادی که دوستشان دارید هم دردی کنید، آنها بیشتر مجذوب شما می شوند).

16- برای حفظ سلامتی اش از هیچ کاری دریغ نکنید.

17- وقتی روز بدی را پشت سر گذاشته اید سرتان را روی شانه های او بگذارید و یک دل سیر گریه کنید.

18- با همدیگر از فرزندانتان مراقبت کنید.

19- هرگاه می خواهد از خانه خارج شود تا جلوی در خانه دنبالش رفته و او را بدرقه کنید.

20- هرگاه یک مشاجره لفظی بین شما پیش آمد زود همه چیز را فراموش کنید  

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

 

گفتی بنویس                   

 

نوشتم:                                                              

 

  از تو                                                       

 

از خودم                                                   

 

از با تو بودن                                             

 

از همه چیز نوشتم جز :                             

 

بی تو بودن                                              

 

تنها بودن                                                

 

بی کس بودن                                          

 

حالا با یادت می نویسم:                            

من به انتهای خط رسیده ام کمکم کن

 

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

چرا حس میکنم هستی کنارم .چرا این رفتنو باور ندارم

چرا گم میکنم روزو شبامو.چرا حس میکنم داری هوامو

چرا هستی میون خوابو رویا.چرا پر میشه تو حلق نفسهام

 دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم.میخوای بری تو رو به این ترانه میسپارم

ولی نروووووووووووو.نرو بمووووون

نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم.نرو بمون نرو بمون نروبمون کنارم

اخه ترانه هام همش بهونتو میگیرن.اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن

اگه بری چشام پشت جاده جا میذارم.اگه بری خود بارون میشم برات میبارم

دارم نفس نفس نبودنت رو کم میارم.میخوای بری تو رو به این ترانه میسپارم

ولی نروووووووووووو.نرو بمووووون

نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم.نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم

                                                                                                            

 

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

 

 

طلوع اولین دیدار،غروب شام آخر بود   

 

                                               سرانجام تو و عشقت،حدیث  پشت به خنجر بود

چو كسی هم نفسم شد، دست آخر قفسم شد

 

                                                من ساده به خیالم، آن همه كار و كسم شد

 

آن كه عاشقانه خندید، خنده های مرا دزدید 

 

                                                پشت پلك مهربونی، خواب یك توطئه میدید


www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

ژنرال و ستوان جوان زیردستش سوار قطار شدند. تنها صندلی های خالی در کوپه، روبروی خانمی جوان و زیبا و مادربزرگش بود. ژنرال و ستوان روبروی آن خانمها نشستند. قطار راه افتاد و وارد تونلی شد. حدود ده ثانیه تاریکی محض بود. در آن لحظات سکوت، کسانی که در کوپه بودند 2 چیز شنیدند: صدای بوسه و سیلی. هریک از افرادی که در کوپه بودند از اتفاقی که افتاده بود تعبیر خودش را داش

خانم جوان در دل گفت: ...

از اینکه ستوان مرا بوسید خوشحال شدم اما از اینکه مادربزرگم او را کتک زد خیلی خجالت کشیدم

مادربزرگ به خود گفت: از اینکه آن جوانک نوه ام را بوسید کفرم درامد اما افتخار میکنم که نوه ام جرات تلافی کردن داشت

ژنرال آنجا نشسته بود و فکر کرد ستوان جسارت زیادی نشان داد که آن دختر را بوسید اما چرا اشتباهی من سیلی خوردم

ستوان تنها کسی بود که میدانست واقعا چه اتفاقی افتاده است. در آن لحظات تاریکی او فرصت را غنیمت شمرده که دختر زیبا را ببوسد و به زنرال سیلی بزند

                                                                                                       

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون بعد از یک ماه پسرک مرد وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر

پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد دخترک دید که تمامی سی دی ها باز نشده دخترک گریه کرد و گریه کرد تا مرد میدونی چرا گریه میکرد؟ چون تمام نامه های عاشقانه اش رو توی جعبه سی دی میگذاشت و به پسرک میداد!

www.aryamahdi_net.loxblog.com
نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:, توسط فاطمه کامیاب |

هروقت کسی رو دیدی احساس کردی میخواد بغلت کنه وفقط تو می بینیش ... زبونت بند امده ... صدایی نمی شنوی ... زمان نمی گذره ... مطمئن باش عزرائیله  

www.aryamahdi_net.loxblog.com

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.